محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات شیرین پسرم

صحبت بابایی با پسرش

خوب پسرم الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم  مامان جونت خیلی سردرد داره و به خاطر  اینکه برات ضرر نداشته  باشه قرص نمیخوره و خیلی هوات رو داره،  این نه ماه خودم شاهد بودم که چقدر درد برد، حالت تهوع داشت و هیچ نگفت، سرما خورد ولی دردش رو تحمل کرد، سنگینی بار شما رو بجون خرید که تو سالم باشی و هزار تا مورد دیگه که نمیشه تک تک نوشت.  خلاصه این حرفا رو زدم که چندسال دیگه که بزرگ شدی از گل نازکتر بهش نگی و احترامش رو داشته باشی،  وقتی من سرکارم کمکش کنی و نگذاری اذیت بشه و مرد خونه باشی تا من از سر کار بیام . در آ خر باید بگم که پسرم تو عشق بابایی و مامانی هستی. 
15 دی 1392

آشنایی با ابوالفضل دوست داشتنی(پسر خاله)

سلام فندق مامان 2روزه دیگه 35 هفتگیتم تموم میشه.به خاطر اینکه از من و شما قند عسل بیشتر مراقبت بشه تموم این هفته رو خونه مادرجون بودیم .امشب من و بابایی اومدیم خونه تا دو روزی خونه باشیم دوباره بریم خونه مادرجون.عزیزم من و بابایی خیلی منتظر اومدنتیم . عشقم راستی هنوز حرفی از ابوالفضل (پسر خاله)نزدم.ابوالفضل 17 دی یعنی 6 روزه دیگه پنج سالش تموم میشه.حسابی پسر با نمکیه و باحرف زدن های مردونش دل همه رو میبره.(البته با نمک تر از پسر خودم که نمیشه) خیلی باهوشه تا الان هفتاد تا شماره موبایل و منزل بلده .از الان خیلی دوستت داره دستشو میزاره رو شکمم میگه محمدطاوا(طاها)رو صدا کن منو نگا بتونه(بکنه) یا میگه بزارش رو کول من  ابوالفض...
12 دی 1392

مامان منتظر...

       نازنینم دیروز برا کنترل و چکاب شما گل پسر نوبت دکتر داشتم.الان شما 34 هفته اس که تو دل مامانی و منم حسابی به شما عادت کردم.هرچند این روزها رو به سختی تموم میکنم ولی به  امید دیدن روی ماهت و به عشق در آغوش کشیدنت سپری میکنم. گفته بودم قراره برا تعیین وزن برم سونو تو 32هفته گی یعنی تاریخ 92/9/18رفتم دکتر آدی بیگ که مشخص شد شما 2374 وزن داری.که با نشون دادن سونو به دکترم خدا رو شکر گفت همه چی خیلی عالیه و شما وزنگیری خوبی داری. دیروز دکتر تاریخ زایمان رو 11بهمن زد.دیگه توکل به خدا اگه شما گل پسری عجله برا اومدن نداشته باشی تااون تاریخ باید صبر کنیم           ...
11 دی 1392

برای پسرم

قند عسلم بالاخره عکسای سیسمونیتم کامل شد امیدوارم از وسایلت خوشت بیاد.دست پدر جون ومادر جون هم درد نکنه ایشالا همیشه سایشون بالای سرم باشه. من که هر روز بادیدن اتاقت ذوق میکنم و روز شماری میکنم تا شما بیایی.این روزا حسابی برام دیر تموم میشه.مامانی جونم حسابی وزنم زیادشده آخه شما همش گرسنت میشه منم مجبورم شما رو گرسنه نزارم.الهی که پسرم سالم و توپول باشه قراره یه هفته دیگه برم سونوگرافی برا تعیین وزن پسرم امیدوارم که  یه پسر توپول و مامانی شده باشی. خیلی دوستت دارم عزیزم    ...
18 آذر 1392