محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات شیرین پسرم

تولد یک سالگی

محمدطاها امروز دقیقا یکساله میشه تولدش رو شنبه ای که گذشت گرفتیم چون میخواستیم عمو مهدی هم باشه ، تولد خوبی بود  امیدوارم پسر گلم 120 ساله بشه   ...
26 دی 1393

عکسای عسلم

  اینجا نهم فروردین که با خاله و مادرجون به پارک رفتیم بعداز تعویض آماده شدن محمد طاها برا رفتن به عروسی توی عروسی پسر عموی مادر بعداز حمام پرو لباسایی که برات گرفتم خانه ی خاله فاطمه (حوصله)پسرم سررفته بود... تااینکه ..... خونه ی مادر جون برا عیادتش(که اون روز جراحی دندونشو کرده بود) محمد طاها با پسرخاله ابولفضل پسر خوش خنده مامان ا اینم عکس با یاسمن وافسانه دختر خاله های مامان ...
16 ارديبهشت 1393

کنسلی کلاسم

سلام به تنها بهونه ی زندگیم  امروز که قرار بود برا کلاس دانشگاهم بریم محلات که متاسفانه بعد از کلی جمع کردن وسایل وچیزی ،ساعت 1بامداد متوجه شدیم که کلاسو کنسل کردن.خلاصه افتاد برا هفته بعد باباجونم که برا امروز مرخصی گرفته بود بعدازظهر رفت سر کار.الانم من بعد از کلی وقت  اومدم تا یه کم از عکسای قشنگتو برات بزارم عسلم الان که من مشغولم، شما هم پای تلویزیون وگاهی هم با لوستر و ساعت دیواری صحبت میکنی.خیلی شیرین شدی من که دلم نمیاد برم سراغ درس. اینقدرپسرم خوش خنده و پر حرفه که می خواد همیشه باهاش صحبت کنیم. محمد طاهای مامان بدون که عشق مامی وباباجونی وباهر لبخندت شادی رو به ما هدیه میکنی منم برای این نعمت بزرگ که...
14 ارديبهشت 1393

از تولد تا دو ماه و نیمه

اولین عکس (بیمارستان میلاد)   سه روزگی   هفت روزگی (از دستگاه فوتوتراپی اومده بودی بیرون که شیر بخوری)   خونه مادرجون (یه خواب راحت)   امون از وقتی که خوابش بیاد       محلات (خواب توی ماشین) 24 روزه   بعد از حمام - 26 روزه           به این میگن پایه خـــــــــواب   33 روزه - به همراه پسرخالت ابوالفضل   34 روزگی   بعد از اینکه ختنه شدی - 35 روزه     قلبون پاش بشم من   تلاش برا گرفتن...
12 ارديبهشت 1393

سومین ماهگرد گل پسرم

خوب، سلام به عزیزکم که هر روز دوست داشتنی تر میشه و بزرگتر امروز برات سومین ماهگرد رو هم گرفتیم مامانی کیک توت فرنگی درست کرد و خداییش هم خیلی خوشمزه شد پسرم، تو با خنده هایت امید و نشاط را به ما هدیه میدی و ما همه دلخوشیمان وجود زیبای توست از الان روزشماری میکنیم برای جشن چهارمین ماهگردت ماه دیگه قراره بریم یه سفر محلات و هم مامانی امتحان دانشگاهش رو بده و هم یه هوایی تازه کنیم برای عکس گرفتنت منتظر شکار لحظه بودیم، از یه طرف روی مبل میترسیدیم خدایی نکرده بیفتی و از نظر دیگه قربون صدقت میرفتیم که بخندی، هرچند که خیلی مهربونی همش لبخند روی لبای قشنگت هست ...
26 فروردين 1393

گزارش لحظه به لحظه

ساعت هشت شب، پشت در بخش زایمان، فردا صبح میایی بدنیا، انشاءالله  ساعت هفت و دوازده دقیقه صبح پنجشنبه مامانی رو دارن برا عمل آ ماده میکنن و آ مد بدنیا   نوشته بابایی ...
27 دی 1392

پایان انتظار

سلام گل پسر مامان کمتر  از دو روزه دیگه  مونده که شما شیرین  عسل پا به دنیا بزاری. از یکجا دلم برا این  روزایی که با هم بودیم تنگ میشه ازطرفی خیلی خوشحالم که این روزای انتظار تموم شد بالاخره میتونم گل پسرم رو بغل کنم و خدا رو بابت نعمت مادر شدن شکر کنم.  امروز  برا اخرین بار رفتیم پیش دکترمون از اونجابی که مامانی فشارش بالاس باید یه هفته ای زودتر عزیز م بیاد پیش  مامان و باباش.دکتر تاریخ زایمان رو برا پنجشنبه  26دی زد. بعد  از دکتر  با خاله جون فاطمه رفتیم خونمون تا یه کم خونه رو مرتب کنیم و لباسهای کوچولوی نازم رو برداشتیم  تا برا پنجشنبه  اماده باشیم. از الان استرس زیاد دا...
25 دی 1392

صحبت بابایی با پسرش

خوب پسرم الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم  مامان جونت خیلی سردرد داره و به خاطر  اینکه برات ضرر نداشته  باشه قرص نمیخوره و خیلی هوات رو داره،  این نه ماه خودم شاهد بودم که چقدر درد برد، حالت تهوع داشت و هیچ نگفت، سرما خورد ولی دردش رو تحمل کرد، سنگینی بار شما رو بجون خرید که تو سالم باشی و هزار تا مورد دیگه که نمیشه تک تک نوشت.  خلاصه این حرفا رو زدم که چندسال دیگه که بزرگ شدی از گل نازکتر بهش نگی و احترامش رو داشته باشی،  وقتی من سرکارم کمکش کنی و نگذاری اذیت بشه و مرد خونه باشی تا من از سر کار بیام . در آ خر باید بگم که پسرم تو عشق بابایی و مامانی هستی. 
15 دی 1392

آشنایی با ابوالفضل دوست داشتنی(پسر خاله)

سلام فندق مامان 2روزه دیگه 35 هفتگیتم تموم میشه.به خاطر اینکه از من و شما قند عسل بیشتر مراقبت بشه تموم این هفته رو خونه مادرجون بودیم .امشب من و بابایی اومدیم خونه تا دو روزی خونه باشیم دوباره بریم خونه مادرجون.عزیزم من و بابایی خیلی منتظر اومدنتیم . عشقم راستی هنوز حرفی از ابوالفضل (پسر خاله)نزدم.ابوالفضل 17 دی یعنی 6 روزه دیگه پنج سالش تموم میشه.حسابی پسر با نمکیه و باحرف زدن های مردونش دل همه رو میبره.(البته با نمک تر از پسر خودم که نمیشه) خیلی باهوشه تا الان هفتاد تا شماره موبایل و منزل بلده .از الان خیلی دوستت داره دستشو میزاره رو شکمم میگه محمدطاوا(طاها)رو صدا کن منو نگا بتونه(بکنه) یا میگه بزارش رو کول من  ابوالفض...
12 دی 1392